معنی ضرب المثل | دانستن معنی ضرب المثل
چرا میگن «جیک جیک مستونت بود، فکر زمستونت بود» ؟ | ریشه و کاربرد ضرب المثل
پشت تمام ضرب المثل ها داستانی وجود دارد که خوب است بدانیم! در اینجا معنی ضرب المثل «جیک جیک مستونت بود، فکر زمستونت بود» را برای شما قرار داده ایم.

پر بازدید
- دکور منزل با وسایل چوبی که هیچوقت از مد نمی افته + تصاویر
- + مونا مهرجویی با این نوشته زیبا تولد پدرش را تبریک گفت!
- + (ویدیو) عمیق ترین رابطه عاشقانه جهان از زبان مجتبی شکوری
- + سلیقت هر چی که باشه اینجا طرح ناخن شب یلداتو پیدا میکنی + عکس
- + ایده این زوج های ایرانی حرف نداره! | تصاویر خلاقانه ترین ماشین عروس های ایرانی
ضرب المثل همیشه در میان مردم رواج زیادی داشته و معنی ضرب المثل داستان های زیادی با خود دارد. در کشور ما ضرب المثل های زیادی وجود دارد که در زندگی عادی به کار می بریم ولی معنی ضرب المثل های زیادی را نمی دانیم. در ادامه معنی ضرب المثل «جیک جیک مستونت بود، فکر زمستونت بود؟» را برای شما قرار داده ایم!
معنی ضرب المثل «جیک جیک مستونت بود، فکر زمستونت بود»
به کسی که به فکر آیندهاش نیست و دچار مشکل میشود میگویند: "جیکجیک مستونت بود، فکر زمستونت بود؟"
ریشه این ضرب المثل در حکایت معروف گنجشک و مورچه است.
مورچه ای در فصل بهار و تابستان دانه ها را به لانهاش میبرد و انبار میکرد تا در روزهای سرد و سخت زمستان بیغذا نماند.
گنجشک که کار کردن زیاد مورچه را میدید،به مورچه گفت:حیف این وقت خوش نیست، چرا اینقدر کار میکنی؟
مورچه گفت:بازی و خورد و خواب هم اندازهای دارد. باید کمی هم به فکر فردا و فصل زمستان بود. مثل من کمی دانه انبار کن که هنگام برف و باران و سردی هوا گرسنه نمانی.
گنجشک گفت:هوای به این خوبی را رها کنم و به فکر انبار کردن آذوقه باشم؟ امروز که خوردنی و نوشیدنی هست، در فصل زمستان هم حتماً برای خوردن چیزی پیدا خواهم کرد.
روزها، هفتهها و ماهها پشتسر هم رفتند تا اینکه زمستان سرد از راه رسید.
برف بارید و همهجا را سفیدپوش کرد. دیگر نه گیاه و سبزهای روی زمین ماند و نه میوهای روی شاخهی درختی پیدا شد. گنجشک کمی اینطرف رفت، کمی آنطرف رفت، اما چیزی برای خوردن پیدا نکرد. پروبالش در آن هوای سرد قدرت پرواز نداشت. نمیدانست چهکار کند. یاد مورچه افتاد و با خودش گفت:بهتر است پیش دوستم بروم. شاید او کمکی به من کند و دانهای به من بدهد که بخورم و از گرسنگی نمیرم.
با این فکر گنجشک خودش را به در لانهی مورچه رساند و در زد و حال و روزش را برای مورچه تعریف کرد و گفت: "کمکم کن که از گرسنگی دارم میمیرم."
مورچه گفت: یادت میآید که در تابستان چندبار به تو گفتم به فکر این روزها هم باش، اما تو گوش نکردی و میبینی که حالا به چه روزی افتادهای. ببینم وقتی که "جیکجیک مستونت بود، فکر زمستونت نبود؟"
مورچه وقتی دید گنجشک از بیخیالی خودش پشیمان شده، گفت: در هر صورت ما دوتا با هم دوستیم. من هم آنقدر آذوقه انبار کردهام که بتوانم تو را هم میهمان کنم...
ارسال نظر