افسانه های ایرانی | افسانه های ایرانی جالب
دیدین یکی سمج میشه بهش میگن دوال پا؟ | افسانه های ایرانی کمتر شناخته شده + فیلم
در افسانه های کهن ایرانی موجودی ترسناک دیده می شود که پاهای بلندی دارد و به دور انسان می پیچد. در ادامه خواهیم گفت این موجود افسانه ای چیست.

پر بازدید
گوشه و کنار ایران زیبای ما پر از افسانه و داستان های محلی است که هر کدام قصه خاصی را از دل مردم محلی روایت می کنند. دوال پا یکی از افسانه های ایرانی است که در فیلم و داستان ها بسیار از آن یاد شده است . هنوز هم این دوال پا در فیلم هایی که به نوعی به افسانه های ایرانی اشاره دارند به چشم میخورد و اخیرا در سریال مستوران از این موجود افسانه ای یاد کرده اند. ما در ادامه در مورد یکی از بهترین افسانه های ایرانی صحبت خواهیم کرد.
ویژگی های موجود افسانه ای دوال پا
در افسانههای قدیم و کهن ایرانی نامی از یک موجود خیالی به اسم دوال پا وجود دارد. این موجودات بالا تنهای شبیه به انسان و پاهایی پیچیده و دراز داشتند. دوال در لغت فارسی به معنای تسمه است و به دلیل شباهت پای آنها به تسمه دوال پا خوانده میشدند.
- بالا تنه شبیه به انسان
- پاهایش شل و دراز ۴۰ متری و تسمه مانند
- پیرمرد و یا مردی ضعیف
معرفی موجود افسانه ای دوال پا
از دوال پا در افسانهها این گونه سخن به میان آمده است: این موجودات بر سر راه مردمان مینشستند و با چهرهای بدبخت و ذلیل از آنها کمک میخواستند که بیمارند و نمیتوانند راه بروند تا به منزل خود که در این نزدیکی است برسند. و چنان گریه سر میدادند که دل هر رهگذری به رحم میآمد و تا عابر به او میگفت بیا تا به تو کمک کنم دوال پا به سرعت بر گردهی رهگذر سوار میشود و پاهای چهل متری و به شکل تسمهی خود را که پنهان کرده بود به دور بدن عابر گره میزد و استوار میکرد به صورتی که عابر تا اخر عمر نمیتوانست از دست دوال پا خلاص شوند. در داستانها راه رهایی را مست کردن او دانستهاند.
در زبان فارسی دوال پا مصداق فردی سمج است که به حق یا ناحق به جایی یا فردی چسبیده و آن را رها نمیکند.
داستان زیبا و خواندنی ضرب المثل «بشنو و باور نکن»
دوال پا اولین بار در چه داستان هایی دیده شد؟
اولین بار در کتاب وامق و عذرا و همچنین در داستان سندباد بحری و کتاب عجایب المخلوقات نیز از آن نام برده شده است.
در کتاب هزار و یکشب سندباد بحری توصیف دوالپا اینگونه آمده است:
دوالپا پیرمردی است که دم جاده نشسته گریه میکند و هر رهگذری که میرسد به او التماس کرده میگوید مرا کول بگیر از روی نهر آب رد کن. هر کس او را کول بکند یکمرتبه سه ذرع پا مانند مار از شکمش درآمده دور آن کس میپیچد و با دستهایش محکم او را گرفته فرمان میدهد: کار بکن بده به من.
برای اینکه از شر او آسوده بشوند باید او را بیهوش کرد.
و سند باد نیز چنین کرد و توانست دوال پا را مدهوش کند و وی را از روی گرده اش به زیر افکنده و فرار کند.
ارسال نظر