شناسه خبر: ۷۹۱
لینک کوتاه کپی شد

داستان کودکانه شب برای بچه ها | داستان کودکانه صوتی برای خواب

داستان کودکانه | قصه شب صوتی، نی نی سنجابها

سایت ترین تاپ، هر شب داستان کودکانه صوتی برای فرزندان دوست داشتنی شما خواهد گذاشت، تا فرزند دلبندتان خواب آرامی داشته باشد.

داستان کودکانه | قصه شب صوتی، نی نی سنجابها

داستان کودکانه صوتی برای فرزندان شما، این روزها مشکلات خانواده ها به نسبت قدیم بیشتر شده  و این مشکلات کمتر به مادرها و پدرها اجازه می دهد که برای فرزندان خود قصه هایی را شب به شب بگویند و مطمئنا همگی به دنبال پیدا کردن داستان کودکانه برای فرزندانشان هستند که هم حس خوبی به آنها منتقل کنند و هم خواب آرامی را به کودکانشان هدیه دهند. بهترین کاری که در این زمان باید انجام دهید این است که از منابع معتبری قصه های صوتی از داستان کودکانه پربار و آموزنده را دانلود و برای کودکتان پخش کنید. داستان های صوتی، قدرت شنیداری کودکان را افزایش می دهد.

فایل صوتی داستان کودکانه، نی نی سنجابها :

 

 

موضوع داستان کودکانه امشب:

چند روز پیش، نی نی سنجابها به دنیا آمد و سنجاب کوچولو صاحب یک برادر شد. نی نی سنجاب ها خیلی ریزه میزه و با نمک بود. سنجاب کوچولو از دیدن برادر کوچولوی خودش خیلی خوشحال شده بود. می خواست بغلش کند و با او بازی کند اما مامان سنجابه اجازه نمی داد و میگفت نی نی هنوز خیلی کوچک است. باید صبر کنی تا بزرگتر بشود و بتواند با تو بازی کند.

سنجاب کوچولو می خواست با مامان بازی کند اما مامان هم نمیتوانست با سنجاب کوچولو بازی کند چون دائما نی نی را بغل کرده بود. سنجاب کوچولو مدتی رفت توی اتاقش و با اسباب بازیهاش بازی کرد. اما زود حوصله اش سر رفت و خسته شد.

بابا سنجابه از راه رسید. سنجاب کوچولو دوید تو بغل بابا . اما بابا خسته بود و حوصله نداشت با سنجاب کوچولو بازی کند. ولی وقتی نشست نی نی سنجابه را بغل کرد و شروع کرد به بوسیدن و بازی کردن با نی نی سنجابه .

سنجاب کوچولو ناراحت شد. رفت توی اتاقش و روی تختخوابش خوابید و پتو را روی سرش کشید. مدتی گذشت . مامان سنجابه صدا زد سنجاب کوچولو غذا آماده است بیا.

سنجاب کوچولو جواب نداد.

بابا صدا زد "سنجاب بابا" بیا فندق پلو داریم.

سنجاب کوچولو باز هم جواب نداد.

مامان و بابا آمدند پیش سنجاب کوچولو ولی دیدند سنجاب کوچولو غصه میخورد.

 بابا سرفه کرد... اوهوم ...اوهوم...

ولی سنجاب کوچولو تکان نخورد و به بابا نگاه نکرد.

مامان گفت عزیزکم سنجابکم.

لبهای سنجاب کوچولو گریه ای شد چشمهاش پر از آب شد و گفت شما من را دوست ندارید .فقط نی نی را دوست دارید.

مامان و بابا سرشان را انداختند پایین و یک کمی فکر کردند . بعد دوتایی باهم دستهای سنجاب کوچولو را گرفتند و از روی تختخوابش بلندش کردند و آن را حسابی تابش دادند. سنجاب کوچولو خنده اش گرفت. مامان و بابا سنجابه، بازهم سنجاب کوچولو را توی هوا تاب دادند. حالا دیگر سنجاب کوچولو بلند بلند میخندید.

یک دفعه، صدای گریه‌ی نی نی سنجابه بلند شد. مامان و بابا هنوز داشتند با سنجاب کوچولو بازی میکردند. سنجاب کوچولو دلش برای نی نی‌شان سوخت و گفت مگر صدای گریه ی نی نی را نمیشنوید؟ بیایید برویم ساکتش کنیم.

حالا مامان و بابا و سنجاب کوچولو سه تایی با هم رفتند نی نی سنجابه را ساکت کنند. 

بچه ها شما هم مثل سنجاب کوچولو یه خواهر یا یه برادر کوچولو که تازه به دنیا اومده باشه اگه توی خونه دارید باید بدونید که شما از اون بزرگترید و باید ازش مراقبت کنید. قصه ما به سر رسید کلاغه به خونه‌ش نرسید.

آیا این خبر مفید بود؟

ارسال نظر